تومور مغزی برابر با پایان زندگی نیست. این بیماری هر چند هنوز هم در زمره بیماریهای صعبالعلاج قرار دارد، اما با رشد و توسعه تکنولوژی پزشکی، بهبود دستگاههای رادیوتراپی و ارتقای تکنیکهای جراحی، این بیماری دیگر مانند گذشته ترسناک نیست و بسیاری از مبتلایان به این بیماری پس از گذراندن یک دوره درمانی شامل جراحی تومور مغزی ، رادیوتراپی ، گامانایف یا ترکیی از این دو، مجدداً به زندگی عادی بازگشته و سالیان زیادی را در کنار خانواده زندگی میکنند. تجربه هزاران عمل جراحی موفق دکتر طبیب خوئی در تهران به عنوان بهترین جراح تومور مغزی در تهران نشان دهنده امید فراوان به مداوای تومور مغزی است. در این صفحه، تجربه برخی از بیمارانی که تومور مغزیشان توسط دکتر طبیب خوئی درمان شد با شما به اشتراک میگذاریم تا از زبان خودشان فرآیند درمانشان را بشنوید و بدانید که درمان تومور مغزی برای شما نیز امکانپذیر است. در نظر داشته باشید که برای حفظ حریم شخصی افراد در این مطلب، تنها از نام کوچک آنها یاد میکنیم و همچنین به جهت تضمین صداقت باید بگوییم که برای رعایت اصول ، بدون دست بردن به مضمون، ویرایشهای جزئی در نگارش تجربیات توسط ویراستار انجام شده است.
داستان زندگی و امید از زبان محمد حسین
محمد حسین جوانی 34 ساله ساکن قزوین بود که در یک کارخانه در شهرک صنعتی نیکویه قزوین مشغول به کار بود. متاهل و صاحب یک فرزند دختر که سن وی در زمان مراجعه محمد حسین به مطب دکتر طبیب خوئی 5 سال بود و محمد حسین عاشقانه او را دوست داشت. محمد حسین با علائم وزوز گوش، اختلال در شنوایی و سردرد مزمن به مطب مراجعه کرد و از آنجایی که محیط کار پر سر و صدایی داشت، تا مدتها این علائم را به سبب شغل خود در نظر میگرفت. با این حال پس از مراجعه و انجام آزمایشات کامل، تومور عصب شنوایی در وی تشخیص داده شد. ادامه ماجرا را از زبان خود او بخوانیم:
روزی که فهمیدم یک تومور مغزی در نزدیکی گوش میانی خود دارم، مجالی برای تردید یا خودباختگی نداشتم. من کودکی خردسال داشتم که برای تمام مراحل زندگی به من احتیاج داشت و همسری که عاشق او بودم؛ بنابراین باید با این بیماری روبرو میشدم و آن را شکست میدادم. اما چگونه میتوانستم بگویم که چه کوهی از مسئولیت بر شانه خود احساس میکردم و چگونه میتوانستم از دشواری این مسیر نترسم؟ مصمم بودن من چیزی از ترس من کم نمیکرد و شاید اگر دکتر طبیب خوئی و سخنان اطمینان بخش وی نبود، این ترس پیش از جدال با بیماری من را از پا در میآورد.
به من گفتند تومور تو از نوع تومور مغزی خوش خیم است؛ اما به دلیل مراجعه دیر هنگام و رشد توده، عمل جراحی سختی در پیش خواهم داشت. در آن زمان به درستی نمیدانستم که این سختی برای من است یا برای پزشک جراح من؛ اما آنچه میدانستم این بود که پزشکی حاذق با تجربه هزاران عمل موفق قرار است جراحی من را نیز انجام دهد. از این رو تنها کاری که کردم این بود که خودم را به خدا و سپس دکتر خود بسپارم و آنچه از دستم بر میآید را به درستی انجام دهم. آنچه وظیفه من بود حفظ روحیه، قوی ماندن، هوشیاری کامل و انجام جزء به جزء دستورات پزشکی بود.به دلیل اینکه تومور در جایی بود که عصب های مهم صورت از آن ناحیه عبور میکرد برای اینکه جراحی کم ریسک و کاملی برای من انجام شود از مانیتورینگ عصبی استفاده کرد
به خاطر دارم که روز عمل جراحی تمام تیم جراحی با من دیدار کردند و هر یک با لبخند و روحیه خود، انرژی رو به تقلیل مرا مضاعف نمودند. حرفهای بودن این تیم و نظمی که در چیدمان تجهیزات و انجام کارها داشتند را به خاطر دارم. پس از آن بیهوشی و سپس به هوش آمدنم در خاطرم هست ، بعد از جراحی به آی سیو منتقل شدم یک شب در آی سیو بودم و شب بعد به بخش رفتم و کل زمان بستری من حدود 5 شی طول کشید و مرخص شدم.
خوب به خاطر دارم زمانی که دکتر از معالجعه کامل من خبر داد، من ابداً قادر به نگه داشتن اشکهای شوق خود نبودم. احساس بازگشت به زندگی و فرصت جبران تمام کوتاهیها برای خانواده، احساسی بیهمتا بود و عجیب آن که تمام این ترس و ناامیدیهای گاه و بیگاه تنها متعلق به من و خانواده بود. تیم پزشکی معالج من از ابتدا نسبت به مداوای من اطمینان کامل داشتند و امروز بسیار خرسندم که خود را به آنها سپردم و در انجام مو به موی نکات و دستوراتشان دقت عمل به خرج دادم.
قصه کارهای نیمه تمام از زبان زینب
زینب زنی 53 ساله خانه دار و علاقهمند به هنر بود. او ساکن شرق تهران است و به گفته خود، از جوانی تمام زندگیاش را صرف نگهداری از فرزندان خود کرده و بجز این، علاقهمند به نقاشی و موسیقی نیز بوده و تابلوهایی نیز در جوانی با رنگ روغن نقاشی نموده است. با این همه زمانی که زینب با علائم سرگیجه، سردرد مزمن، تهوع غیر گوارشی شدید و از دست دادن گاه گاه تعادل به مطب مراجعه کرد، تصور نمیکرد که میهمانی ناخوانده در ناحیه خلفی جمجمه وی جا خوش کرده باشد. تشخیص همانژیو بلاستوما توسط دکتر طبیب خوئی بعد از MRI سر انجام گرفت و آنژیوی مغز نیز خبر از رگزایی متعدد اطراف تومور داد. ادامه ماجرا را به قلم زینب بخوانیم:
فکر میکنم اولین احساسی که به همه مبتلایان به این بیماری دست میدهد، احساس ترس است. ترسی وحشتناک از پایان زندگی: چیزی که بسیاری از ما بر خلاف آنچه فکر میکنیم، آمادگیاش را نداریم! برای من که دو فرزند پسر خود را به سرانجام رساندهام و هر یک برای خود خانواده تشکیل دادهاند، ابتلای به تومور مغزی مانند یک سوت پایان بود. در ابتدا فکر میکردم پس هدف زندگی من همین بوده و من کار خود را در این جهان انجام دادهام؛ اما حالا میفهمم که این همه ناامیدی در من واقعاً احمقانه بود. معلوم است که من همه کارهایم را انجام نداده بودم! در حقیقت من اصلاً زندگی نکرده بودم! من بسیار به ندرت به علایق خود رسیده بودم و رویاهایم را به کلی از یاد برده بودم. بنابراین حسی در من، میل به زندگی یافت و این خود آغاز تضاد ترس و امید همزمان بود.
فرزندانم با همه وجود برای درمان من تلاش میکردند و من نیز با همه درد و تهوع پی در پی و سرگیجه وحشتناکی که داشتم، به کمک دکتر طبیب خوئی سعی کردم که خود را بر روی فرآیند درمان متمرکز کنم. عمل جراحی به دست این دکتر پنجه طلای تومور مغزی یک تجربه سخت اما عالی بود. سخت از نظر مشغلههای انجام آزمایش، آمادگی برای جراحی، صبر برای رسیدن نوبت، مصرف داروها و… اما عالی از نظر امید بخشی و اطمینان خاطری که دکتر طبیب خوئی و تیم حرفهای ایشان در تمام مراحل به من میدادند. به شما میگویم این که پیش چه دکتر و چه تیمی مداوا شوید بسیار مهم است. این که دکتر شما چقدر امیدوارانه درباره وضعیت شما صحبت کند، بسیار مهم است. آرامشی که از دکتر خود دریافت کردم، باعث شد بتوانم به ترسهای خود غلبه کنم و برای عمل سخت خود آماده شوم.
من بعد از جراحی نیاز به تعدادی جلسات پرتودرمانی نیز داشتم و این کار را نیز با تجویز و نظارت دکتر طبیب خوئی انجام دادم. حالا پس از 6 ماه از مداوای کامل خود، فرصت را غنیمت دانستهام که برای ادامه زندگی خود تصمیمات بهتری بگیرم. کلاس سهتار را آغاز کردهام و بوم و رنگ برای نقاشیام فراهم کردهام. حالا که به لطف خدا و تیم پزشکی فرصتی برای زندگی یافتهام، ترجیح میدهم ادامه زندگی را به کارهایی بپردازم که مرا خوشحال میکند.
پایان خوش قصه بابا رضا
بابا رضا پیرمرد 74 ساله و با نشاط ما بود که با تمام درد و ضعف جسمانی که داشت، سعی میکرد شوخطبعی همیشگیاش را نیز حفظ کند. لفظ «بابا رضا» چیزی بود که نوه وی به زبان ما انداخت و البته خود بابا رضا هم از این که تیم جراحی ما این گونه صدایش میکنیم، خرسند بود. او که مبتلا به کرانیوفارنژیوم است، تا بحال دو عمل جراحی رضایت بخش داشته و همچنان برای جلسات رادیوتراپی ماهانه به مرکز درمانی ما میآید. تجربه او کوتاه، اما با توجه به نوع قلمش جالب توجه است:
تقدیر با قضا فرق میکند. تقدیر یعنی بر اساس تمام قوانین جهان به درستی زندگی کنی. علم و این دستگاههای پزشکی و دستگاههای جراحی هم بر اساس همین قوانین جهان ساخته شدهاند و برای من جزوی از تقدیر هستند؛ اما قضای الهی غیر قابل تغییر است. من میدانم که عمر دست خدا است؛ اما قلباً میدانم که هنوز زمان مرگ من فرا نرسیده و به همین خاطر به تقدیر الهی پناه بردهام. من بیشتر از یک سال است به کمک دکتر خوئی و مرکز درمانی آنها در حال مبارزه با این سرطان لعنتی هستم. اذیتم میکند اما من مانند یک پدر مهربان با او برخورد میکنم. اگر من سر لج با این غده بردارم، هم کار پزشکان خود را سخت میکنم، هم کار خودم را. اما دکتر خوئی کارش را بلد است. به خوبی میداند چه زمانی چه چیزی تجویز کند. تا امروز دو بار عمل موفق داشتهام و دیگر نمیدانم چند بار توی آن دستگاه پرتو درمانی خوابیدهام. اما هنوز هم تلاش میکنم بیمار خوبی برای دکتر و پدر خوبی برای فرزندان و نوههایم باشم.
مبارز واقعی از زبان کامران
کامران تاجری میانسال است که در سن 55 سالگی به داشتن تومور مغزی خود پی برد. او که از رشت به مطب ما مراجعه میکرد، پس از تشخیص کوشینگ (Cushing) غده هیپوفیز در رشت، با تحقیقات مختلف خود به دکتر طبیب خوئی مراجعه کرد و آزمایشات تکمیلی مانند IPSS یا نمونه برداری از سینوس پتروزال تحتانی را تحت نظر این پزشک انجام داد. سرانجام پس از آزمایشات مختلف، تصمیم به جراحی تومور هیپوفیز از راه بینی گرفته شد که طی آن از طریق سینوس اسفنوئید عمل برداشتن تومور هیپوفیز انجام میگیرد. تجربه این عمل را از زبان کامران بخوانیم:
وقتی در رشت متوجه شدم که گردی صورت و چاقی بالاتنهام و حتی دیابتی که چند سال است با آن دست و پنجه نرم میکنم همگی به علت وجود یک غده سرطانی در مغز من است، نمیدانستم که برای پیدا شدن ریشه همه گرفتاریهایم باید خوشحال باشم یا از وجود این تومور در سرم باید بیشتر از قبل بترسم. مشکل من از آنجایی پیچیده شده بود که به خطر دیابت، ریسک عمل با بیهوشی کامل برای من بالا بود. بنابراین این تصمیمی بود که باید به همراه خانوادهام میگرفتم. از طریق یکی از آشنایان دور خود با دکتر طبیب خوئی در تهران آشنا شدم و وقتی در سایت عکس ایشان را در کنار همشهری خود پروفسور سمیعی مشاهده کردم، احساس خوبی برای مراجعه به ایشان به من دست داد. من سالهای زیادی از زندگی خود را برای به دست آوردن مال بیشتر جنگیده بودم؛ اما حالا زمان آن رسیده بود که برای سلامتی خودم مبارزه کنم.
وقتی به تهران مراجعه کردم، دکتر طبیب خوئی آزمایشات مختلفی بر روی بیماری من انجام دادند . ایشان عمل سختی در سر من انجام دادند و باورم نمیشد که از طریق حفرههای بینی چطور زبردستانه به داخل مغز من راه یافته بودند و مشغول عمل جراحی در سر من بودند. بر خلاف تصوراتم، حتی آنچنان که برایش آماده بودم نیز درد نکشیدم و فرآیند نقاهت و بهبود حالم پس از عمل نیز بسیار سریع بود. حال که به مسیر پشت سر گذاشته نگاه میکنم میبینم بهترین انتخاب من، آمدن به تهران و معالجه به دست دکتر طبیب خوئی بوده که به زندگی من فرصتی دوباره بخشیده است. حالا این امید را دارم که با مصرف داروهای تجویز شده دکتر، به مرور زمان مشکل دیابت من نیز رفع گردد و ادامه زندگی را در سلامت کامل سپری کنم.